دسته‌بندی نشده

درس هایی که از داستان های عاشقانه شاهنامه می گیریم

داستان های عاشقانه شاهنامه

عشق در شاهنامه شبیه خیلی از داستان های عاشقانه دیگر است و درعین حال شبیه هیچ داستان عاشقانه دیگری نیست. در کجا دیده اید که دختری گیسوان بلندش را برای آمدن معشوقش به کاخ، پایین بیندازد؟

کجا دیده اید که دختری دل به جهان پهلوانی ببندد و فقط یک شب را با او سحر کند؟ کجا دیده اید که دختری هر روز برای معشوقش که در چاه زندانی شده، غذا ببرد و او را تیمارداری کند؟ کجا دیده اید که دختری برای انتخاب از میان خیل خواستگارانش، مجلسی ترتیب دهد و به مرد برگزیده سیب اهدا کند؟

خواندن داستان های عاشقانه شاهنامه در میان انبوه داستان های رزمی، مانند این است که پس از مدت ها دویدن، نفسی تازه کنید.

ما در این مقاله علاوه بر تعریف کردن چند داستان عاشقانه از شاهنامه، از درس هایی می گوییم که هر کدام برای ما دارند. شاید این داستان های عاشقانه زیبا علاوه بر سرگرم کردن ما در شب های بلند زمستان، به ما درس عاشقی کردن بدهند.

عشق هیچ مرزی نمی شناسد: داستان بیژن و منیژه

داستان های عاشقانه شاهنامه

در داستان بیژن و منیژه که یکی از جذاب ترین داستان های عاشقانه شاهنامه است، دختر افراسیاب و نوه رستم دل به یکدیگر می بازند؛ آن هم در زمانه ای که ایران و توران با یکدیگر دشمن خونی هستند. بعضی از پژوهشگران معتقدند که اولین داستانی که فردوسی آن را سروده، همین داستان است.

داستانی که در شاهنامه خوانی، حتما به آن برمی خورید. افراسیاب که یکی از دخترانش را به ازدواج یکی از ایرانیان درآورده است (داستان سیاوش و فرنگیس که در نهایت سیاوش به دستور افراسیاب کشته می شود) و عاقبت شوم آن را به چشم دیده، نمی خواهد که دختر دیگرش را از دست بدهد.

بیژن برای مأموریتی از سوی کیخسرو به شهری در نزدیکی توران می رود و با وعده گرگین، پا به اردوگاه دختر افراسیاب می گذارد. آن دو در همان نگاه اول در دام عشق یکدیگر گرفتار می شوند.

سرانجام بیژن به چادر منیژه می آید و آن ها سه روز و سه شب در چادر، به عیش و نوش می پردازند. بیژن باید برگردد؛ اما منیژه که دیگر عشق او را در دل جای داده، به بیژن داروی بیهوشی می دهد و او را با خود به کاخ افراسیاب می برد.

وقتی افراسیاب متوجه می شود یکی از پهلوانان دشمن در کاخ اوست، دستور کشتن او را می دهد؛ اما بعد از مشورت با دیگران، سرانجام تصمیم می گیرد بیژن را در چاه بیندازد و سنگی بزرگ بر سر چاه بگذارد. منیژه که مدت ها در ناز و نعمت به سر برده بود، حالا باید هر روز برای بیژن غذا پیدا کند و منتظر معجزه ای برای نجات او باشد. سرانجام رستم، ناجی کشور ایران، به کمک نوه خود می شتابد و این دو عاشق را به یکدیگر می رساند.

و یکی از زیباترین داستان های عاشقانه شاهنامه و چه بسا یکی از مشهورترین داستان های شاهنامه، این گونه به پایان می رسد.

عشق هیچ محدودیتی ندارد: داستان کتایون و گشتاسب

کتایون و گشتاسب

گشتاسب دلزده از پدر کشور ایران را ترک می کند و به روم می رود. او در آن جا مهمان یکی از نوادگان فریدون می شود. پس از مدتی دختر قیصر روم که کتایون نام دارد، مراسمی برای گرد آوردن همه خواستگارانش ترتیب می دهد.

کتایون پیش از این مراسم، در خواب می بیند که مردی زیبا و محترم اما غریب و بیگانه، در مجلس دور از همه نشسته است. گشتاسب به اصرار میزبانش به این مجلس می رود و وقتی کتایون همه نشانه های خواب خود را در او می بیند، گشتاسب را به همسری برمی گزیند و طبق رسم دیرینه، به او سیب می دهد.

اما در این میان پدر کتایون با ازدواج آنان مخالفت می کند؛ چون معتقد است که او لایق ازدواج با دختر پادشاه نیست. کتایون که دیگر نمی تواند از عشق گذر کند، با گشتاسب پیوند زناشویی می بندد و همراه او در روستا، زندگی محقرانه ای را شروع می کند. سرانجام و پس از داستان های فراوان، قیصر روم گشتاسب را به دامادی خود می پذیرد. و این چنین یکی از جذاب ترین داستان های عاشقانه شاهنامه به سرانجامی خوش می رسد.

و عشق همیشه پیروز است: داستان زال و رودابه

زال و رودابه

داستان زال و رودابه. داستانی پر از فراز و نشیب که پایانی خوش دارد. همان طور که می دانید، زال از همان زمان به دنیا آمدن به خاطر سپیدموی بودن، از سمت پدر خود طرد می شود. وقتی او پس از سال ها نزد پدر برمی گردد، سام برای دلجویی از او پادشاهی زابلستان را به پسر اعطا می کند. او در سرکشی هایش به شهرهای اطراف، مهمان پادشاه کابل، مهراب، می شود.

وقتی زال وصف دختر پادشاه را که رودابه نام دارد، از دیگران می شنود، ناگهان مهر او در دلش می افتد. از آن سو نیز رودابه وصف زال را از ندیمه های خود می شنود و تصمیم می گیرد او را هرچه زودتر ببیند. زال و رودابه قرار می گذارند در شب همدیگر را ببینند. و در این جاست که فردوسی بزرگ با استادی تمام، یکی از زیباترین قرارهای عاشقانه را توصیف می کند.

وقتی زال به کاخ مهراب می رسد، رودابه گیسوان خود را به پایین می افکند تا زال با کمک آن ها به بام کاخ و اتاق وی برود. اما زال که نمی خواهد هیچ آسیبی به معشوقش برسد، با کمندی خود را به بالای کاخ می رساند. آن دو شبی را در کنار هم سپری می کنند. اما مانع بزرگی در سر راه عشق آن ها قرار دارد.

رودابه از نسل ضحاک است و ایرانیان به هیچ وجه حاضر نمی شوند که با چنین خانواده ای وصلت کنند. پس از اتفاقات بسیار، درست در زمانی که زال و رودابه از وصال یکدیگر ناامید شده اند و لشکر دو سرزمین روبه روی همدیگر قرار گرفته اند، مادر رودابه که سینداخت نام دارد، به کمک این دو جوان می شتابد و با نقشه ای زیرکانه، وصال این دو دلداده را ممکن می کند.

شاید در این داستان موانع زیادی بر سر راه دو عاشق وجود داشته باشد؛ اما سرانجام به خوانندگان ثابت می شود که عشق همیشه پیروز است. و این مهم ترین درسی است که از داستان های عاشقانه شاهنامه می گیریم.

جمع بندی

ما در این مقاله از معروف ترین داستان های عاشقانه ایرانی گفتیم. داستان بیژن و منیژه را تعریف کردیم؛ دو جوان از دو سرزمین دشمن که برخلاف میل افراسیاب، دلباخته یکدیگر شدند و به ما ثابت کردند که عشق حد و مرزی نمی شناسد. سپس با کتایون و گشتاسب آشنا شدیم که علی رغم مخالفت های قیصر روم، سرانجام به وصل یکدیگر رسیدند.

و یکی از جذاب ترین داستان های عاشقانه شاهنامه را خواندیم که در آن زال و رودابه با وجود همه مشکلات و سختی ها، در پایان به ازدواج یکدیگر درآمدند و فرزندی چون رستم دستان ثمره ازدواج آن دو شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *