ادبیات پارسی

داستان های عرفانی از مثنوی و اسرار التوحید

mystic-stories

داستان های عرفانی، چون چراغ هایی در شب تار، راه به سوی حقیقت نهان می گشایند. این روایت ها که از دل متون کهن پارسی چون «منطق الطیر»، «اسرارالتوحید» و «مثنوی معنوی» بیرون آمده اند، حکایت از سلوک عارفانی دارند که میان عشق و معرفت، میان خاک و افلاک، پل زده اند. در این مقاله، چهار گوهر ناب از گنجینه ادبیات عرفانی را پیش چشم می آوریم: عشق پرآشوب شیخ صنعان، دیدار حکیمانه ابوالحسن خرقانی و بوعلی سینا، سخنرانی ژرف ابوسعید ابوالخیر و تمثیل فیل در تاریکی از مولانا.

داستان های عرفانی در آیینه متون پارسی

شیخ صنعان: از عشق خاکی تا معرفت افلاکی

mystic-stories

داستان شیخ صنعان، یکی از معروف ترین داستان های عرفانی است که در کتاب «منطق الطیر» عطار آمده است. داستان چنین است:
شیخ صنعان، عارفی غرق در زهد، با مریدان بسیار، شبی در خواب دید از کعبه به روم شتافته و بر بتی سجده می کند. این رؤیا پیاپی آمد تا سرانجام او برای کشف حقیقت، با چند تن از مریدان راه روم گرفت. در آنجا، چشمانش به دختری ترسا افتاد که دلش را ربود و ایمانش را به باد داد. عشق او را به کوی ترسایان کشاند و همدم سگان کوچه کرد. دختر چهار شرط نهاد: «سجده بر بت، خمر نوشیدن، ترک مسلمانی و سوزاندن قرآن.» شیخ خمر نوشید، مست شد و سرانجام همه را پذیرفت؛ زنار بست و یک سال خوکبان دختر گشت. مریدانش او را رها کردند و به حجاز رفتند. عطار در میان داستان می گوید:

 شیخ ایمان داد و ترسایی خرید / عافیت بفروخت، رسوایی خرید

سرانجام یاری وفادار با مریدان به روم بازگشت، چهل شب دعا کرد و در شب آخر، پیامبر(ص) مژده رهایی داد. مریدان شیخ را یافتند که توبه کرده بود. دختر ترسا نیز در خواب به دین او خوانده شد، سرگشته در پی او دوید، ایمان آورد و در آغوش شیخ جان سپرد.

این داستان نشان دهندۀ سیر و سلوک عرفانی است. شیخ صنعان نماد سالک راه حقیقت است که باید از قید و بند ظواهر و تعصبات عبور کند تا به عشق حقیقی برسد. عشق او به دختر ترسا، در ظاهر عشق زمینی است، اما در نهایت او را به تحول معنوی می رساند. این حکایت بیانگر رنج و آزمون های مسیر عرفان است که در نهایت به وصال حقیقت ختم می شود. همچنین بیانگر این مسئله است که عشق حقیقی انسان را از قیدهای ظاهری دور میکند و او را به حقایق می رساند.

دیدار ابوالحسن خرقانی و بوعلی سینا: اعجازی نهان در خاک خرقان

داستان های عرفانی

این داستان عرفانی در تذکرة‌الاولیا چنین آمده: نقل است که بوعلی سینا، حکیم نامدار، به آوازه ابوالحسن خرقانی، عارف بزرگ، رهسپار خرقان شد. چون به روستا رسید، شیخ به هیزم آوردن رفته بود. از زن شیخ پرسید: «شیخ کجاست؟» زن با تندی پاسخ داد: «آن زندیق کذاب را چه می جویی؟» بوعلی شگفت زده شد که عارفی چنین بلندمرتبه، چگونه زنی چنین ناسازگار دارد. به صحرا رفت و شیخ را دید که خرواری هیزم بر پشت شیری نهاده و می آید. بوعلی متحیر پرسید: «شیخا، این چه حالت است؟» شیخ لبخندی زد و فرمود: «آری تا ما بار چنان گرگی نکشیم، یعنی زن، شیری چنین بار ما نکشد.» سپس به خانه بازگشتند. بوعلی سخن آغاز کرد و شیخ، در میانه گفت و گو، گل در آب می آمیخت تا دیواری بسازد. ناگاه تبر از دستش فروافتاد. پیش از آنکه بوعلی به یاری خیزد، تبر خود به هوا برخاست و به دست شیخ بازگشت. بوعلی از این کرامت، یکباره از خود بی خود شد و پس از آن، طریقت را به فلسفه پیوند زد.

این حکایت بیانگر دو مسیر متفاوت در شناخت حقیقت است:

  1. مسیر عقل و فلسفه که ابوعلی سینا نمایندۀ آن است این مسیر بر استدلال، منطق و دانش تجربی تکیه دارد.
  2. مسیر عرفان و شهود که شیخ خرقانی نمایندۀ آن است این مسیر بر عشق، تجربۀ درونی و اتصال مستقیم به حقیقت تأکید دارد.

مولانا نیز در آثار خود به این تقابل اشاره کرده و بیان می کند که عقل، نردبان است، اما عشق، پرواز. در عرفان اسلامی، عشق و شهود برتر از عقل دانسته می شود، زیرا عقل محدود به مفاهیم و استدلال های ذهنی است، اما عشق می تواند حقیقت را بی واسطه درک کند. در این حکایت نیز بوعلی سینا پس از درک عشق و شهود عرفان و فلسفه را در کنار هم پیش می گیرد و به هر دو مسیر توجه می کند.

سخنرانی ابوسعید ابوالخیر: سلوک و صفا در گامی به سوی خدا

در کتاب اسرارالتوحید داستان های عرفانی فراوانی به چشم می خورد. یکی از آنها چنین است: شیخ ابوسعید ابوالخیر روزی پای به طوس نهاد. مردمان، که آوازه حکمتش را شنیده بودند، با اشتیاق از او درخواست مجلسی کردند. شیخ دعوتشان را پذیرفت. بامدادان در خانقاه تختی برافراشتند. مردم از هر سو گرد آمدند؛ چندان که دیگر جایی برای تازه واردان نماند. سپس معرف برخاست و گفت: «خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست، یک گام فراتر آید.»

شیخ لب گشود و فرمود: «صلی الله علی محمد و آله اجمعین.» آنگاه دست بر چهره کشید و ادامه داد: «هر چه ما خواستیم بگوییم و همه پیامیران پیشین گفته اند، این معرف در همان یک جمله گفت: «خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست، یک گام فراتر آید.» با این کلام، از تخت فروآمد و آن روز بیش از این سخنی نگفت.

این حکایت تأکید دارد که سیر و سلوک عرفانی، سفری بی پایان به سوی کمال است. هر فرد، فارغ از جایگاه و سطح دانایی اش، باید یک گام فراتر رود— یعنی از محدودیت های خود عبور کند و به سوی حقیقتی بالاتر حرکت کند. این مفهوم در عرفان اسلامی بسیار مهم است، زیرا سلوک معنوی نه یک مقصد، بلکه سفری بی پایان به سوی کمال است. عارف و سالک واقعی کسی است که همواره سعی کند از جایگاه خودش، فراتر رود و متوقف نشود. و از طرفی نیز حتی اگر جایگاه والایی نداشته باشد همین که اولین گام را بردارد و از جایگاه خودش فراتر رود؛ یعنی مسیر سلوک را شروع کرده است.

فیل در تاریکی: جهل و جدایی در ظلمت، نور و رهایی در معرفت

داستان های عرفانی

مولانا داستان های عرفانی بسیاری را در کتاب مثنوی معنوی بازمی گوید. در این میان داستان فیل در تاریکی،‌ شهرتی بیش از دیگر حکایت های مولانا دارد:

در سرزمینی دور فیلی آوردند و آن را در خانه ای تاریک نهادند. مردمانی که تا آن زمان هرگز فیل ندیده بودند، به شوق دیدارش گرد آمدند. اما ظلمت چنان بود که چشم یاری نمی کرد؛ پس هر یک با دست به کاوش برآمدند تا از این موجود شگفت، تصویری در ذهن سازند. یکی دست بر خرطومش کشید و پنداشت: «فیل چون لوله ای است دراز و توخالی.» دیگری گوشش را لمس کرد و گفت: «نه، فیل چون بادبزنی است پهن و نرم.» سومی پای ستبرش را حس کرد و فرمود: «فیل ستونی است استوار و محکم.» و چهارمی که دست بر کمرش نهاد، تصور کرد: «فیل تختی است گسترده و هموار.»
هر کس به جزوی از فیل دست یافت و از کل بی خبر ماند. حال آنکه اگر در آن خانه شمعی افروخته می شد، اختلاف از میان برمی خاست و حقیقت آشکار می گشت. مولانا جلال الدین محمد بلخی این راز را چنین فاش می کند:
در کف هر کس اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی

این داستان عرفانی، پرده از محدودیت ادراک حسی برمی دارد. مولانا هشدار می دهد:
چشم حس همچون کف دستست و بس / نیست کف را بر همهٔ او دست رس
فیل در تاریکی، تمثیلی است از انسان هایی که در ظلمت جهل، به پاره ای از حقیقت بسنده می کنند و از وحدت هستی غافل می مانند.

مولانا تلاش می کند بیان کند که تنها از طریق نور معرفت و هدایت معنوی است که می توان حقیقت را به طور کامل دید. تاریکی نماد جهل و محدودیت های حواس است. تنها زمانی که نور (که می تواند اشاره به دانش الهی یا تجربه عرفانی باشد) در اتاق بتابد، انسان قادر خواهد بود حقیقت را به طور کامل مشاهده کند. دو نکته اساسی در این حکایت وجود دارد: یکی آنکه حس و تجربه هرگز کامل نیست و آن چیزی که دانش انسان را کامل میکند شهود و معرفت قلبی او است. و دوم آنکه با دیدن بخشی از حقیقت نمیتوان مدعی شد که حقیقت را درک کرده ایم. در واقع  با اینکه بخشی از حقیقت را شناخته ایم اما این شناخت کامل نیست و نمیتوان با اطمینان از آن حرف زد.

جمع بندی

در این سفر به دنیای داستان های عرفانی، از عشق پررنج شیخ صنعان تا حکمت ابوالحسن خرقانی، فصاحت ابوسعید و تمثیل در مثنوی مولانا را کاوش کردیم. هر یک از این روایت ها، چون نوری بر تاریکی جان، ما را به تأمل در خویشتن و هستی فرا می خواند. شیخ صنعان از عشق زمینی به معرفت رسید، خرقانی در تواضع کرامت یافت، ابوسعید با جمله ای، جوهره سال ها تصوف و اسلام را آشکار کرد و مولانا ناکامی حس را به تصویر کشید. این داستان های عرفانی، آیینه هایی اند که حقیقت را در لفافه تمثیل و شعر پیش چشم می نهند و ما را به سوی قرب الهی رهنمون می کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *